بعد از 15 سال او را در خیابان محلاتی (اهنگ ) دیدم .فردی خوش حساب که از شرکت ما نخ می خرید . بسیار خوش حساب با خدا وآبرودار در کارخانه ای که در یکی از شهرکهای صنعتی داشت پتو تولید میکرد . در پایان آخرین سال که برای تسویه به شرکت ما آمد یک تابلو که بر روی ان نوشته شده بود ((یا مهدی ادرکنی )) و مبلغی رابه تمام بچه ها عیدی داد. وقتی که او را دیدم آرزو کردم که کاش اور را نمی دیدم .از خجالت می خواست بگوید که مرا نمیشناسد . او که زمانی برای خود کسی بود گفت زمانی 55 نفر در کنار من نان می خردند ولی وقتی پتوی چینی بی رویه بازار ایران را اشباع کرد دیگر نتوانستم ادامه دهم . و ورشکست شدم . و چکهای برگشتی آغاز شد .
حال برای سیر کردن شکم خانواده اینچنین غیرت مندانه تلاش میکرد . در حالی که بغض گلویش را می فشرد و دستانش میلرزید عاجزانه گفت :فقط خدا سزایشان را بدهد . و دیگر ادامه نداد . دیگر نتوانستم نگاه خجالت زده اش را تحمل کنم در حالی که با او درد دل زیادی داشتم هاج و واج از او خداحافظی کردم .و با خود گفتم خدایا آیا سزای دل آبرومندی را که اینچنیم مینالد را میشنوی .
حال برای سیر کردن شکم خانواده اینچنین غیرت مندانه تلاش میکرد . در حالی که بغض گلویش را می فشرد و دستانش میلرزید عاجزانه گفت :فقط خدا سزایشان را بدهد . و دیگر ادامه نداد . دیگر نتوانستم نگاه خجالت زده اش را تحمل کنم در حالی که با او درد دل زیادی داشتم هاج و واج از او خداحافظی کردم .و با خود گفتم خدایا آیا سزای دل آبرومندی را که اینچنیم مینالد را میشنوی .
۱ نظر:
اشخاص زیادیرو میشناسم وضعیت مشابه این آقارودارن.خدا به همشون دوباره عزت ببخشه وبه باعث و بانی شون ذلت.
ارسال یک نظر